یکی از سوالاتی که در دوران طفولیت همش تو ذهنم به وجود می اومد و تعجبم رو بر می انگیخت همانا این بود که چرا با غذا به جای نوشابه یا دوغ یا آب و اینا ، چایی نمی خوریم؟؟
یعنی برام واقعن عجیب بود که آدما اینقدر چایی دوست باشن، ولی حاضر نباشن با غذاشون بخورنش..حالیمم نبود که بابا جون نیم ساعت بعد اونو جدا می خورن ، قشنگ تر هم هست
دوست داشتنام هم حتی یه مدت همین جوری بود .. برام بی معنی بود چیزی رو یا کسی رو دوست داشته باشم ونخوام که تو هر لحظه ای باشه...ولی بعد حالیم شد که بابا جون یه چیزایی ، یه آدمایی ، یه وقتایی نباشن ، قشنگ تر ِ ، قشنگ ترن ، که بابا جون عقلم چیز قشنگیه
الان که عقبم ُ نگاه می کنم کلی از خودم رضایت خاطر دارم که این همه چیز حالیم شده و زندگی قشنگ تر
کُلَنَم که تجربه چیز قشنگیه
.'