..تو چند روزی که ماکو بودم انگار چند سال بزرگ شدم
..دیدن واقعیت هایی که همیشه می دونستم هستن و همیشه ازشون می ترسیدم از بچگی
دلم هی می گرفت ، هی می گرفت ، هی می دید ، هی می گرفت
...خیلیا دیگه نبودن..خیلیا هم بودن و دیگه نبودن
از اولشم بوی عید نمی اومد
تازه پتوی نارنجیمم یاد هیچکس نمونده بود..هر چی گشتم پیداش نکردم
ولی به جاش یه عالمه عیدی و کادو گرفتم :دی
.
می خواستم بگم خدایا لطفاً از اون بالا دستمو محکم بگیر، که دیگه اینقدر نترسم
.
من سه روزه سرما خوردم..چرا پس هیشکی حال منو نمی پرسه؟
کمبود محبتم تازه خوب شده ها ، می زنه بالا دو باره ها
گفته باشم
دی:
.'
No comments:
Post a Comment