دیشب دلم می خواس می بودی و من خواب بد می دیدم ، از خواب می پریدم و گریه می کردم و می اومدم خودمو مچاله می کردم تو بغلت..تو بیدار می شدی و ازم می پرسیدی چی شده؟ و من دقیقن با همون صدای گرفته ی دیشبم و با همون هق هقی که معلوم نیس گریست یا سرفه می گفتم فقط می خوام پیشت بخوابم و تو بی هیچ پرسشی جام می دادی تو بغلت و آروم دستتُ از پشت گردنم می ذاشتی تو یقمو من به اطمینانت می خوابیدم..
نبودی ولی لامصب
.'
No comments:
Post a Comment