امروز از اون روزای برفی بود که جون می داد واسه عاشق شدن، از او برفا که نیش همه رو باز می کنه تا ته، که تو خیابون همه می خندن! که هیِیییچ کم نداره از یه روز بهاری،یه روز زمستونی توپ... یعنی از ده تا یازده صبح که بیرون بودم غوغا بودا، کیف کردم، کیف....اصلن الان خر کیفم هنوز، بعد میدونی؟ میدونم که یه سالی، تو یه همچین روزی عاشق میشم، شاید دوباره ، چند باره، اما می شم، می دونم
می دونم
.'
No comments:
Post a Comment