اگه می دونستم قراره روزی به این خوبی داشته باشم از ساعت هشت تا ده صبح آلارم موبایلم رو به صورت خود آزارانه ای - سلام بیگ ویگ - هی یه ربع یه ربع عقب نمی کشیدم تا دقیقه ی نود و از همون هشت بیدار می شدم، شاید که بیشتر اتفاق خوب می افتاد...اقلن با چشم پف کرده به استقبالشون نمی رفتم! خب روز خوب دیگه!! موی قیچی خورده ی خورد شده که عاشقشم! تعریف در گوشی و یهویی خانومه از آدم وقتی داری پا می شی که بری! کارت دار شدن تازه! تازه تر از اون! اینکه تو بیای خونه و ذوق کنی از اون ای میل توی این باکس و ببینی که یه دوست جدید داری که بلده بگه " دوستیم" و این خودش کلی دلیله:دی، بعد ترش تو به طور ناگهانی و غافلگیر کننده ای دعوت شی یه جا و اونجا به صورت غافلگیر کننده تری دو تّا کادو بگیری که از یکیش دو تّا بیشتر تو کل دنیا وجود نداره که یکیش آن تو اِ و یکیش آن ِ خود اون آدمه - اون یکی تَرِش رو هنوز جرات نکردم ببینم چی توشه - و بعدش هم یه حس خوب تو مترو، تازه امروز تو خیابون هم همه برام بوق می زدن- به جون خودم راس می گم:دی - خب همه ی اینا برای یه روز خاص هم زیاده، چه برسه به یه روز عادی وسط هفته:دی
تازه تر تر هم ذوق یه اتفاق خوبه که امیدوارم بیافته و اگه نیافته هم خب ذوقش که بوده:دی
خلاصه اینکه :دی
.'
No comments:
Post a Comment