Monday, September 28, 2009



من از ارتفاع نمي ترسم، من عاشق ارتفاعم، عاشق اينكه از درخت بالا برم، عاشق اينكه رو لبه بشينم، عاشق اينم كه از يه ارتفاع زيادي شهرو ببينم... اما سقوط هميشه پاي ثابت خواب هاي بد و كابوس هاي من بوده و هست، حتي توي بيداري

همه ش زير پام خالي مي شه، ليز مي خورم و از خواب مي پرم

همه ش انگار رو پشت بوم خونه ي مامان بزرگيم با بچه ها و خم شدم توپ بدمينتونو كه گير كرده رو لبه ي شيروني بندازم پايين، يا دراز كردم دستمو كه اون دو تا گردوي چسبيده به همو كه هيچ جوري كنده نميشن به زور بچينم كه مي افتم... "تپ" صداي برخورد جسم با زمين مياد

همه ش با دوچرخه دارم نزديك لبه ي حياط بالايي و پاييني مي رونم كه ليز مي خورم... "تپ"

همه ش رو لبه ي پنجره ي رو به نورگير نشستم كه يهو بي كه حواسم باشه پنجره بازه تكيه مي دم... "تپ"

همه ش با عليرضا رو پشت بوم يكي از خونه هاي ماسوله نشستيم كه مي افتم... "تپ"

همه ش با نسيم روي اون سكو تو تخت جمشيديم كه مي افتم... "تپ"

وحشتناكه... قلبم به شدت مي زنه، پاهام درد مي گيرن و سست مي شن و مي افتم جدی... آب مي خوام، و بغل لطفن

.'

1 comment:

hozoorenapadid said...

manam mioftam ziad
vali sedash nemiad
chon ta mioftam, miram ke sektaro bezanam ke az khab miparam
bad dige mitarsam bekhabam