Sunday, November 29, 2009



مثل عکسی که گرفته می شه و لحظه به لحظه ی قبل از چیک شاتر و ثابت شدن تصویر تو یاد آدم می مونه، بچگی هام و حتی بعد ترش مدام جلوی چشممن، با عکس های رنگ و بو داری که توی ذهنم ردیف شدن و لحظه هایی که وصلن به هر عکس.. حالا نمی دونم این خاصیت سرما و زیر لحاف تو خود جمع شدن و کرسی ه یا مرض شیرجه زدن به گذشته ی منه که با سرما بیشتر می شه و هر بار هم تصویر های جدید میان تو ذهنم و قصه و قصه و قصه...

آلبوممو اینجا ورق می زنم... دوست دارم تصویر هام رو ثبت کنم... حالا می خواد خود شیفتگی باشه یا شوقی که همیشه داشتم برای دونستن زندگی و جویدن لحظه هام...

به زودی...

.'


1 comment:

Mr.bex said...

خوبی آلبوم همون کامنت هایی که آدم یادش میاد دیگه