تازه نيم ساعت بود شروع كرده بودم به درس خوندن كه زنگ زدي كه خر نزن بچه جون... خب اصلن بعد از تلفن تو مگه مي شه درس خوند كه بشه خر زد؟ ها؟
خيال
خيال
خيال
غرق در خيالم، غرق در خيالت
.
مي پيچه تو گوشم كه تو رها از من باش اي برايم همه كس...
تو رها از من باش...
رها...
ياد تو ما را بس
تو خيالم مي پيچم به پر و پات، نوازشت مي كنم، زنگ مي زنم از امير دستور سوپ مي گيرم حتي
آخه كي بيشتر از من قربونت ميره؟ ها؟
.
من گفتم؟
خب غلط كردم
.
از اينكه به اين روز بيافتم فراري ام، از خود ضعيفم بدم مياد، از اينكه نخوايم، بر مي گردم به اين ور شخصيتيم
اين ور كه من خودم هيچ كس رو نمي خوام، اين ور كه قوي تره... اما چه فايده؟ دروغه! خودم كه مي دونم... تو رو مي خوام و آخ كه چه دردم ميام از نخواستنت
به نبودنت كه فكر مي كنم.. بيخ گلوم.. اشكام..
.
كاشكي شعر مرا مي خواندي
.
اسمت كه مي افته رو صفحه ي گوشيم نوك انگشتام يخ مي زنن ومغزم؟ مغزم كه هنگ مي كنه طفلي و بعدش خيال... خيال... خيال... خب بذار اقلن تا عقلم بر مي گرده سر جاش خوشبخت باشم، ها؟
شايد تا همين نيم ساعت ديگه...
.'
2 comments:
:ط عاشقتم خره
م م م ...
Post a Comment