Tuesday, August 17, 2010



حوصله ندارم
حوصله آدم  ها رو
حوصله حرف زدن
حوصله خنده ندارم
حوصله روند و پروسه را که هیییییییچ ندارم
از هرگونه روند و پروسه از ته دل متنفرم اصلن
از هر کاری که زمان می بره متنفرم
از نقاهت متنفرم
از صبر کردن متنفرم
نمی تونم حرف بزنم
از توضیح دادن و توضیح شنیدم متنفرم
می خوام اصلن  سر بذارم به بیابون، اگر که در بیابون کسی نباشه که بخواد به من کاری داشته باشه، یا از من توقعی داشته باشه
اگر که در بیابون کسی نباشه که بخواد حالمو بپرسه، یا بپرسه چه کار می کنم
خسته م
کلافه م
حساس شدم
غر غرو
آتیشی
پاچه‌گیر
بهونه‌گیر
بی‌منطق
دلم برای زندگی تنگ شده اما هیچ افق روشنی هم در چند فرسخی خودم نمی بینم، می دانید یعنی چه؟
نگویید دو ماه دیگه، نگویید 4 ماه دیگه، من می خواهم شب بخوابم و صبح توی بهشت بیدار شم، در بغل حوری ام و فارغ از همه ی کوفتی های زندگی

منو ببخشید آدمیان و تا اطلاع ثانوی با من مدارا کنید، تنها اگر که دلتون خواست.



.'



2 comments:

saranetta said...

بیا بغلم:*

یگانه said...

میام
>:**<