اولین شنبهی بیدغدغهی خود را چگونه گذراندید؟
تا ده و پنج دقیقه خوابیدم زیر باد کولر و بعدش هوا گرم بود، یک دختر بچه ی 5 سال و نه ماهه را دیدم که روی صندلی جلوی مینیبوس کنار راننده نشسته بود و چسبیده به پنجره نیشش باز بود و برای من دست تکان میداد از خوشحالی و ذوق و من هی قربانش میرفتم در اندرون خود با نیش باز.
سپس به هفت تیر شدم و هوا گرمتر بود از قبل. به ثالث که رسیدم به نقل از یک منبع آگاه همچون لبویی بودم که از او بخار بلند میشود. یک ساعتی را آنجا گذراندیم و عرقی خوردیم و بخارمان خوابید و بعد به سمت ایرانشهر شدیم. هوا همچنان گرمتر بود. ایرانشهر خنک بود و اهالی آن همه خوب و مهربان بودند با ما. از آقا آخریه پرسیدم این الان اصل است یا موقت؟ فرمودند اصل است دیگر، مگر توقع دارید مدرک چه شکلی باشد و نیش ما باز بود.
در خارج ایرانشهر هوا گرمترتر شده بود و در تراس رستوران خانه هنرمندان که ایستاده بودیم تا جای خالی پیدا کنیم نق نق میکردم که بنشینیم زودتر و من خودم گاهی چنین بچهی لوسی هستم -گاهی، نه همیشه، فقط گاهی-. سپس ناهار خوشمزهای خودیم و نوشابهی مایل به تگری و چشم چراندیم و گوش گرفتیم و ابری آمد و بادی وزید و ساعاتی خوش رفت بر ما.
بعد از ناهار به میان عتیقهها شدیم و بعد به میان خودنویسها، در حالی که از لای بوی قهوه رد میشدیم.
ساعت چهار و نیم پنج که داشتم سوار ماشینهای گیشا میشدم هوا داشت گرم میشد از گرمترتر و گرمتر. وسط راه به خودم فحش میدادم که چرا نرفتم خونه و کی طاقت این همه گرما رو داره دوباره، اما 600 تومن پول کرایه تاکسیش بود و حیف بود نرم بگردم، این شد که رفتم و حالا یک مانتو دارم که مامانم میگوید کوتاه است و یک روسری که پایینش از این سکههای کوچک دارد که میخواستم بکنمشان، اما مادرم گفت قشنگ است و نسیم گفت صبر کن من ببینم بعد و خلاصه اینکه من خیلی دوستشان دارم خریدهایم را.
از مرکز خرید که بیرون شدم هوا عالیبهارینازمامان بود و یک دخترکی پایینتر نشسته بود و کنار خیابان سه تار میزد بسیار زیبا، کیف سازش پر از پولهای درشت بود، خدا زیاد کند روزیاش را، خوب جراتی داشت و خوب حالی داده بود به خیابان.
.
از کانال کولر بوی یاس می آید و شنبه ی ما به پایان می رسد.
همین
.’
No comments:
Post a Comment