Friday, May 15, 2009




يك روز هايي هم هستند كه آدم از خواب بيدار مي شه و مي بينه كه دوران فلاكت همين جوري ييهو به سر اومده - احتمالن حوصله ش از اون جوري بودن سر رفته - و ديگه اون آدم ديروزي نيست كه هي قضاوت مي كرد و حكم صادر مي كرد و هي مي گفت "من آدمي هستم كه ال مي كنم و بل در صورتي كه بل باشه و ال" و مي بينه كه هيچ هم آدمي نيست كه قانون پذير باشه و اصولي و هي با خودش مي گه گور پدر اصولم و به اصولش مي گه اصول جان! شما همونجا باش تا هر وقت لازمم شدي بيام سراغت-و همانا اصول جمع مكسر اصل نيست، بلكه برآيند اصل هاي آدم هست در زندگاني- و هي دلش مي خواد با همه دوست باشه و بگه بخنده- در حد حوصله ش :دي - و هي نمونه يه گوشه و با اصولش بگنده و به خودش مي گه تو غلط زيادي مي كني كه آدم ها رو قضاوت كني و به ياد خودش مي ندازه هر كسي براي خودش كسي ه و هيچ هم اينطور نيست كه كسي هيچكس نباشه و همچنين اينطور هم نيست كه همه هيچكس آدم باشن... و به راستي كه هر آدمي قصه ي خودش را دارد و هيچكس خودش را

.

آخيش! راحت شدم :دي



.’