Tuesday, July 31, 2007

37.



هیچی بابا
همین جوری،عرض ادب
عرض ارادت،عرض ابراز علاقه

.


این همه گفتیم تابستون تابستون
اینم تابستون
این چن روزه به این فکر می کنم که من چه آدم گوشه گیر غیر اجتماعی ای بودم و خبر نداشتم


...ولی بازم این جوری بودم رو ترجیح می دم

.


حوصلم چه نق نقو تر شده جدیدن
تو نمی خوای یه کاری براش بکنی که حالش بهتر شه؟

می دونستم
تو اگه از این معرفتا داشتی یه سراغی از من می گرفتی

حوصله پیشکش

!

ببینم
تو هیچ تعریفی از اینایی که من گفتم داری واسه خودت؟
از حوصله
دلتنگی
نق
.
.
.
معرفت


بعید می دونم
.




Friday, July 27, 2007

comment!


:D
>:D< . چه شبی بود و چه فرخنده شبی آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید کودک چشم من این قصه ی ناب از لبان تو شنید . . . کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد قصه ی نغز تو از غصه تهیست باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم به قول شماها پی نوشت: گفته بودم که یه چیزایی رو دوس ندارم در ملا عام بگم واسه همینم ایجا کامنت گذاشتم تا مال خودمون تنها باشه :X :* :D

Monday, July 23, 2007

35.



سکوت مطلق
پرنده پر نمی زنه
.


ناراحت نیستم
ولی خوشحال هم نیستم
بی حس بی حسم
کامِلَن
از اون روزای بی تفاوتی محض
"روزای "که چی بشه؟

چرا من ایجام؟که چی بشه؟
اصن بودم و نبودن من چه فرقی برای چه کسی داره؟

اونو که اصن ولش کن
گیرم که اصن نخوام و نخوای و نخواد و نخوان که باشی
مگه همه ی زندگی تویی
من که نمی تونم همه ی زندگی مو تعطیل کنم بشینم پشت پنجره
می تونم؟
...نمی تونم دیگه،ینی اونقدرا هم نمی ارزی که بخوام
! می دونم دروغگوی خوبی نیستم ولی جدی گفتم
تو می تونی با خوش خیالی باور نکنی حرفای منو
فقط با خوش خیالی


فکر اینکه یکی بخواد همه لحظه هامو تسخیر کنه و تموم آنچه از آزادی تو این دنیا به من رسیده-هر چند اندک- رو بگیره ازم،می ترسونه منو
حالا هر چی که می خواد در مقابل اینا بده
واقعن می ارزه؟
!!نه
من تن به هر معامله ای نمی دم
یا لااقل برعکسشو ترجیح می دم
تازه اونم با نون بربری اضافه

.


نمی خوام
این جوری دوس ندارم
نمی خوام ِت ؛ عادی،مثل همه،
باید که فرق داشته باشه
همون طوری که من فرق دارم
نه،اینو از رو خود شیفتگی نگفتم،تعریف هم نیست،که اصلن شاید مزیتی نیست،اما این چیزیه که من حسش می کنم
چیزی که بین من و بقیه فاصله می ندازه
که از همممه دورم می کنه
که دل خوشی هام ،لذت ها،شادی ها،...خیلی چیزاو از همه مهمتر غصه هام
با همه غریبن
که همیشه قانعم و راضی،اما ناراضی
می فهمی؟

! من خودم هنوز تو کف خودم موندم،نمی دونم تو چه جوری ادعات می شه که منو می شناسی

.


از همه دختر های دور و برم بیزارم
از همه ی دختر ها
حتی اون بخشی از خودم که مثل اوناست
از همه ی پسر ها هم بی زارم
حتی بیشتر از دختر ها
از همه ی آدم ها
شاید
که وقتی می خوان ببینن
بخونن
فکر کنن
و انتخاب کنن
جنسیت ِ که براشون اولویت ِ ،و نه آدمیت
و چه دلگیرم از این نا برابری ها در دیدن و خوندن و فکر کردن و انتخاب کردن
و نه از تفاوت ها
که تفاوت لازمه ی هر تکاملیه

.


دوست ندارم که این جمله زیاد میاد به زبوم و نوک انگشتام
ولی میاد و نمی دونم ناشی از چیه که گویی حتی لحظه ای هم رفع نمی شه

"خستم"

...خیلی خسته



.


Thursday, July 19, 2007

34.



یه حس امنیت خوب
حسی که فقط تو خونه ی خود آدم بهش دست می ده
.

یه حس بد
که از خونه نشینی ِ تابستونی دست می ده

مث هر سال
مث همیشه

تو رو خدا دیگه دست از سر من بردارید
من دیگه بچه نیستم

می دَوَم می رَوم
یا می رَوَم می دَوَم
.


Thursday, July 12, 2007

32.




گریستم و گریستی
من از دل بستگی و
تو از وابستگی

من فنا شدم




تو ماندی
.

با اینکه همه ی کارام مونده ولی بازم آخ جون
دو روز دیگه تموم می شه
:D
.

Wednesday, July 11, 2007

31.




قضیه ی این شماره ها هم شده مث بازی هُپ
.

بهت که نگفتم یه سویت اجاره کردم،گفتم؟
.

این عموی جدید عجب آدم جالبیه
چقدر حسیه
و چه اصراری داره رو حسش
منم


...من اما
مثل همیشه
پُرم از ترس و تردید
.

حتی از تصور بزرگ شدن هم می ترسم
.

وای ولی من خیلی ذوق زدم
...به طوری که کم مونده بیش از این بزنم زیر همه چیز و
وقتی گفت عروسی شه
وقتی گفت عقد کرده
انگار همه چیز یادم رفت
تو یه لحظه
و ادامه پیدا کرد این فراموشی تا الان
...وقتی بهش زنگ زدم ،صداش،لحنش،مهربونیش،داشت گولم میزد که بگم پاشو بیا
اما نه
زده به سرم حسابی
فقط امیدوارم از ته دلم که خوشبخت شه



نمی خواد تو بگی دیگه،خودم می دونم
خیلی خرم

Monday, July 9, 2007

29.



سلام عزیز دردانه ی رویاهای ذهن خسته ی من

خوبی؟

چقدر دلم هواتو کرده ٬هوای بودنتو ٬هوای عاشقانه هاتو٬شعر خوندناتو٬ نگاه مهربونتو٬ یگانه گفتنا تو٬بغض خالی کردناتو ٬همه چیتو٬ حتی اخماتو وقتی که تو لجیم

"اون بغض خفنه بازم اومده٬ نیستی که بگی "چته باز دیوونه شدی؟

اشک میاد اما بغض نمی شکنه

خستم

نه از کف سازی و بدبختی های تحویل پروژه و بی خوابی

نه

خستم از نبودن تو

...که پشتم

.

بیا

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

Sunday, July 8, 2007

28.



یه جورایی همچین تعجب کردم از اومدن به اینجا که نمی دونم چی باید بگم

ببین من خییلی دوست دارما،اما تو هم مثل آدمایی انگار
حالا که من رفتم یهو یادت افتاد دوست بودیم
من ولی مثل آدما نیستم،که ولت کنم برم یه جای دیگه و یادی ازت نکنم
من هنوزم مثل اون روزایی که دوست بودیم،دوست دارم
از همه جا بیشتر
بگذریم از اینکه تو از همه خوش تیپ تری و اون یکی ها اصن به دلم نمی شینن
ولی وقتی تو نیستی میگی من چی کار کنم؟

دلم برات تنگ شده بود
.
.
.
هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه
هیچ جا

Tuesday, July 3, 2007

27.


مرد؟
محاله
شاید یه چرت بخوابه،اما
نمی میرد
هرگز

تو کودکی
چون...

من که بدون تو خوابم نمی بره
چرا آخریش؟


الهی آجی به فدای کودک درونت
بی پرسش
بی بهونه
قلبم
بغلم
شونم
خونم
.
.
.
برای تو
.

خیلی ذوق کردم
گفتم که
خونه ی خودتونه!