Saturday, September 29, 2007

66.





به منظور ارضای حس خود برتر بینی دلم به شدت یه موفقیت اساسی و نسبتن چشمگیر طلبیده ، به طوری که برق از سر دشمنان پرانده و" بابا تو دیگه کی هستی "همگان ُ برانگیزه ؛ شانسی و یهویی هم نباشه
.

در همین راستا از دوستان ، بستگان ، آشنایان و حتی غریبه های محترم تقاضا می شود هر چه سریعتر تا پشیمون نشدم ، در راه رضای خدا ، با ارائه ی حداقل یک دست برنامه ی آبرومند یا یک پیشنهاد خانواده دار ، همکاری خودشونو اعلام بدارن

لازم به ذکر ِ که سنگینی برنامه بلا مانع می باشه
.

من دچار سر خوردگی ، خود کم بینی و شکستگی شدید غرور شدم ، اگه راس می گی لطفن حرفامو جدی بگیر
.


Thursday, September 27, 2007

65.





...خیلی عجیبه که وقتشه که دلم برات تنگ بشه و نشده



.'



Friday, September 21, 2007

64.







دقت کردین بعضی از فحش ها چقدررر برازنده ی بعضی از آدمان؟



!مث بزغاله


>:P


دی:
.



.'

63.







دچار خود شیفتگی حاد شدم، چپ و راست می رم جلوی آینه ، هی خودمو نیگا می کنم ، خندم می گیره... بعد که می خندم، دچار " ای جان ! خندشو ، چشاشو ،..." می شم، بعد دو سه تا عشوه واسه خودم میام ... یه کم می رم عقب تر و باز دو سه تا حرکت
نمایشی میام و
.
.
.

!بعد از سه – چهار دیقه یه ندای درونی بهم می گه : جم و جور کن خودتو بابا


خود شیفتگی که خدایی نکرده گناه کبیره نیست ؟ صغیره چی ؟
مالیات و اینا هم که نداره ! نه ؟
.



نااااااااااااااااااااا نَ


مامانم که از بچگیام تعریف می کنه ، می خوام شیرجه بزنم به بیست- بیس یه سال پیش و اون بچه ی کچل ِ شیطون ِ همیشه متعجب ُ بگیرم بغلش کنم ، لپشو بکشم و اگه شد گازشم بگیرم


بررسی کردم ، وقتایی نمی خندم که متعجبم ، یا شاید برعکس ! شایدم واسه این این طوری فکر می کنم که وقتی می خندم چیز دیگه ای تو صورتم قابل تشخیص نیست
تا تعجب از تو عکسام بره سه چهار سال طول کشیده.. یعنی سه چهار سال زمان برده تا به اینجا عادت کنم

...آخه تو سیاره ی ما هیشکی مو نداشت، شمع نبود ، دوربین نبود

.


اگه بچم شبیه خودم باشه ، من به مدت هفت سال یا کار نمی کنم ، یا مثل کانگرو می بندمش به خودم و یه کلاه ایمنی میذارم سرش و با خودم می برمش سر پروژه

!الهی قربونش بره مامانش


Tuesday, September 18, 2007

62.





:دی شب


!اَه! صدای این جیر جیرک عوضی اعصاب داغونمو داغون تر کرده

چه خبره مگه؟ مگه من می تونم تو یه هفته بیست ساعت اینترنت تموم کرده باشم؟اونم درست بزنه شبی که می خوام و لازمش دارم تموم شه
!لعنتی
!خفه شو دیگه ! جیر جیر جیر ! میام پیدات می کنم یه حالی بهت می دما


.خب راستش... هیچی اصلن

نمی دونم چی کار کنم و این بیشتر از همه چیز اذیتم می کنه ، این روزه ها هم شدن نور علی نور

...یاد دختر عموی سولماز می افتم ، بغضم می گیره

اگه گریه کنم خوب می شما ولی کسی نیست ! این جور مواقع که خودمم نمی دونم چمه و الکی همش نق می زنم ، یکی باید مطمئنم کنه ، بغلم کنه زیاد ، یا بشینه بذاره گریه کنم ، گریه ی بی چرا

!نمی دونم شاید می ترسم

!سردمه

.


:امشب


من خییلی خوشحالم که امروز دو بار صدای گرفته و تو دماغی شما رو شنیدم، گرچه سر جم یه دیقه هم نشد
مامان که گفت جواب نمی دن یخ کردم ، صداتو که شنیدم آب شدم


عزیزم! کوچولو! آخه آدم صداشو که نمی کنه تو دماغش ، مث اینه که دستتو بکنی تو دماغت ، فرقی با هم ندارن...درست نیست عزیز من ، درست نیست قربونت شکل ماهت برم ، درست نیست، نکن این کارا رو ، اینقدر احساسات بچه های مردمو به بازی نگیر...نکن خب؟

.


...رو هوام انگار

Friday, September 14, 2007

61.





!حالم از مردا و خودخواهی هاشون به هم می خوره ، بی استثنا حتی گاهی

این طوریم نیگام نکنا ، وقتی خود خواهی ها تونو می بینم ، وقتی یاد ظلمایی که به ما کردین می افتم ، وقتی بی معرفتی و بی غیرتی تونو می بینم ، می خوام سر به تن هیچ کدومتون نباشه

.


وقتی جفتت ازت ضعیف تره ، رسمش اینه که رو سرت بشونیش ، از گل نازک تر بهش نگی ، نه اینکه بندازیش زیر مشت و لگد و بفرستیش گوشه ی مطبخ ، زور بگی و هر غلطی دلت خواس بکنی

.


دست خودم نیست ، طاقت دیدن و شنیدن این چیزا رو ندارم ، دیونه می شم ، گاهی هم مث الان اون قدر عصبانی می شم که تصمیم می گیرم تا آخر عمرم هیچ مردی رو تو زندگیم راه ندم

و اگه آدم نباشی مطمئن باش این اتفاق می افته ، چون همون قدری که تو عشق و عاشقی استعداد دارم ، در این مورد هم حساسم

.


اینا رو نگفتم که بگم آشپزی با تو اِ ، من فقط ظرفا رو می شورم ؛ بیشتر خواستم گوشی بیاد دستت

.


احتمالن نمی تونی حدس بزنی که بعد از شیش-هفت ماه ، یهو زد به سرم که " روان شناسی عشق " ُ بخونم و تو همون دو صفحه ی اولش اینقدر بی ربط شاید دیونه شم

!شد دیگه

60.





!می گه فکر می کنم تمومه همه چی
می گه از وقتی یهویی باهات آشنا شدم ، می بینم که حرفات ، خیلی خیلی شبیه اون پارتنر ی ِ که دنبالش می گردم ، شوکه شدم
می گه اولش فک کردم داری یه مشت حرف خوب سر هم می کنی ، ولی بعد دیدم تو همونی که می خوام
می گه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تو در حال اوسگل(درسته دیکتش؟) کردنم نیستی و ذوق زده شدم

...به نظرم خیلی دوسم داره


!هاه ها
! حتی اونقد با خودش پیش رفته که می گه من دوس دارم یه سری حریمارو رعایت کنیم تو اجتماع
مثلن چهار روز دیگه که گاهی با مترو میریم با هم این ور اون ور ، دوس دارم تو بری قسمت خانوما
.

می گه نمی شه نری؟

.

!یکی نیست بگه هوی عموو
!دستی رو بکش ! سرازیریه
!من که به این زودی سوار نمیشم

.


!ازش خوشم نمی آد زیاد
!یه نموره غیرتی می زنه ، شایدم زبون نفهم ، همینه که من تا اطلاع ثانوی نیستم

.

Thursday, September 13, 2007

59.





!بعضی از مامانا رو خیییلی دوس دارم که تجربه کنم
-مث مامان دختره تو دیوانه بازی -که آخرشم نفهمیدم اسم اصلی خودش چی بود ! لوسی بود، نه؟


!ولی به شخصه حاضرم یک ششم عمرمو بدم ، یه سال فاطمه معتمد آریا مامان راس راسکیم باشه

حالا نه یه شیشم و یه سال فقط

مثلن یه هشتم و نه ماه

یا یه دهم و شیش ماه

.

.

.

شیش ماه می دم سه ماه

یه ماه ، یه هفته! خوبه؟


!خیرشو ببین

.



!ولی جدنیا
!هم قربون صدقه رفتنشو خیلی دوس دارم ، هم دعوا کردناشو

هم مهربونیشو ، همم برقی که تو چشاشه همیشه!علی الخصوص وقتی شیطونی می کنه


"و به طور مشخص ، وقتایی که با ذوق می گه " الهی قربونت برم

.



!بزغاله ! حالا نری به مامان بگیا




Monday, September 10, 2007

58.






من در آیینه رخ خود دیدم
.و به تو حق دادم


من چه دارم که ترا در خور؟

هیچ-

من چه دارم که سزاوار تو؟

.هیچ-



57.






آخ اگه من پسر بودم , اگه این قصه دست من بود ، همه دخترای دنیا حسودیتو می کردن


باور کن


.

Saturday, September 8, 2007

56.





! از وقتی اینا اومدن ، حالم از " مهر " به هم می خوره

حتی اگه رو پیرهن پرسپولیس باشه



.


این شعر َ رو که نوشتی این بغل ، خییلی زیاد دوسش دارم




Wednesday, September 5, 2007

55.








با مدرسه هم شاید حالم خوب نشد

.



همه چی ُ تعطیل کردم ، درس ، کد ، کتاب ، حتی خواب ، حتی شعر ، حتی خیال و از همه مهمتر و شاید هم نُهم تر ، خودمو


یکی بیدار شه از خواب و بیاد کاش کشف کنتم ، بچینتم ، بشورتم ، بسابتم ، خرید مفصل و آرایشگا ببرتم ، بعد بذارتم تو تختم و بعد از اینکه یه دستی به سر و روی اتاق کشید ، با مهربونی بیدار کنتم و بعد از یه بوس کوچولو از گونه ی چپم و دادن یه لیوان گنده آب پرتقال تازه دم ، پای یه میز با دو تا صندلی بشونتم و بگویدم
.
.
.


شعر بخونیم
خیال ببافیم
کتاب بخونیم و
حرف بزنیم
اونقد که دیگه نخوابیم


.


.


.


.


بی هم


.






!ولگرد شدم و کور




Tuesday, September 4, 2007

54.








دچار " گوله بیلمز گولوم بهار سن سیز" شدم شدیدن

.






53.





موجای دپیم زود زودکی شدن ، قبلنا ماهی یه بار ، دو ماه یه بار... ولی حالا هر هفته و گاهی حتی هر شب
.
از یک که رد می شه ساعت دیگه هیچ چیز نمی تونه بخندونتم ، بی تفاوت می شم و بغضمم بی بهونه میاد ، گاهی از چیزای خنده دارم گریم می باره ؛ هیچ چیزی هم حالمو خوب نمی کنه ، هر چند دوست داشتنی
.
.
.


جای شکرش باقیه باز که صبح چیزی یادم نمی مونه
.


ینی تو فک می کنی چمه ؟

فک می کنم مدرسه ها که باز بشه ، حال منم خوب بشه

.



Sunday, September 2, 2007

51.





!اعصابم خورد می شه وقتی یه چیزی می خواد ، بیا این بچتو تحویل بگیر دیگه


بابا هر چی می خواد بهش بدین ، اینقدر نیاد سر من نق بزنه. حالا من نصفه شبی چی کارش کنم این بچه رو؟اینقد چرا با احساسات این بچه بازی می کنید؟چرا فک می کنید دل نداره؟خب دلش خواسته ، بچست من چی کارش کنم؟خوبه دو تایی با هم بزنیم زیر گریه؟! خب به اینم بدید دیگه، شاید من پول ندارم براش بخرم

این بچه بابا نداره چرا نمی فهمین؟

.


جدی جدی بغضم گرفتا ، خیلی پستین همتون ، بچم الان می میره از له له



.