Sunday, October 28, 2007

72.




...بی هوا نوشتنم میاد

...می دونی دلم می خواد بدونم راز این دل نبستن چیه

چیه قصه که محو هیچ کس نمی شم من؟


.


...پُرم از شعر

حیف نیست که خاک بخورن؟

بحث دلتنگی نیست.. حرفِ یه عمر دوستی با کیفیت ِ که فکرش تنمو می لرزونه




چرت پرت دارم می گم امشب

شاید

.



سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم...رنگ رخساره خبر می دهد از سوز نهانم

نه مرا طاقت غربت ، نه تو را خاطر غربت...دل نهادم به صبوری ، که جز این چاره ندانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم...باز گویم که عیان است ، چه حاجت به بیانم




این شعرا منو هوایی می کنن

جدن


.

Saturday, October 13, 2007

70.





..الهی بمیرم

چقدر می فهمم من این پیر مردُ





Wednesday, October 3, 2007

69.





این شعر حالا چرای شهریار ، منو بالا پایینم می کنه اصن ، هر دفه می خونمش دچار رقت شدید روحی و عاطفی می شم
...لا مصب خیلی قشنگه


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زود تر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا


وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش ، سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین! جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران! که یک دم در تو چشم من نخفت
این همه با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بُوَد غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا



.'


68.

من با این بچه ی بهونه گیر بغلی که به هر کسی و با هر بغلی هم راضی نمی شه چی کار کنم؟

Tuesday, October 2, 2007

67.






سلام آقای ایکس شاید عزیزم


عرضی نیست ، گفتم که وقتش شده و دلم تنگت نشده... با خودم گفتم نکنه دوستی مو بذاری پای دل تنگیمو فک کنی هر وقت دلم تنگ شد دوست می شم
دلم تنگ نشده ، اما حرف دارم.. می دونم گوشت از سکوت خسته می شه ، هواتو دارم همیشه دیگه..ذوق کردی؟
بهت گفتم ؟ از این هوا داشتن انقدر همیشه ذوقم میاد و انرژی می گیرم که بعضی وقتا فقط می خوام بودنتو تا هوامو داشته باشی، تجربش که نکردم ، ولی می دونم یه حس بی نظیریه..یه امنیتی که شایدم نباشه ، ولی آدم توش دیگه هیچی نمی خواد
..شایدم یه نیازِه

...چن وقتیه عاقل شدم ، دل دل نمی کنم دیگه ، فکر می کنم به جاش

تو که نمی تونی اونی که من می خوام باشی ، چرا اصن باشی پس؟ می دونی؟ اصن از بیخ و بن با موضوع مشکل پیدا کردم... ببین ! فرض که تو باشی ، همون جوری که باید ، آیا منم می تونم باشم ؟ به خودم شک کردم ، به اینکه من آدمش هستم آیا؟

من کلن نمی دونم چی می خوام ، نمی دونم از تو چی می خوام ، حتی نمی دونم چیزایی که ازت می خوام ُ واقعن می خوامشون یا نه...نمی دونم برای اون گوش شنوایی که ازت می خوام حرف دارم برا گفتن یا نه؟ نمی دونم می تونم تو اون آغوش گرمی که ازت می خوام...چه جوری بگم؟ خب چندشم بشه شاید
اگه لباسات بوی عرق بدن ، من ازت بدم میاد..اگه جورابت بو بده ، حالم ازت به هم می خوره.. اگه حمله کنی به غذا چی؟
نمی تونم تحملت کنم..اگه خشن شی ، اگه فک کنی مرد بودن برتریه ، اگه داد بزنی ، اگه نفهمی ، اگه ناز نکشی ، اگه گل ندی ، اگه مهربونیت ته بکشه ، اگه نخندی
...واااااای اگه نخندی

من نمی تونم ، من می ترسم

من همه ی آدما رو تحمل میکن ، هر رفتاری رو از هر کسی.. ولی فقط واسه اینه که می دونم تو هستی ، بعد اگه اون وقت تو اونی نباشی که باید ، من به کدوم اقیانوس برم سر بذارم؟

..نمی تونی تصور کنی که من چقدر می تونم حساس باشم

اگه رو کاغذ می نوشتم الان اشکامو می دیدی ، ولی به جون تو نمی شه نگم اینا رو ، آخه همش که حرف زدن و شعر خوندن و بستنی خوردن نیست...من می ترسم ، از خودم می ترسم و از تو بیشتر

من بی امنیتی رو ، سر ما رو ، تنهایی و خودم ُ لوس نکردن و.. ترجیح می دم به تویی که اونی نیستی که باید

... اصن راستشو بخوای به این زندگی عادت کرد که بیشترش خندست و کمترش گریه و نیاز
..من به همین راضیم

من بی تو بودن ُ تحمل می کنم ، تو هم تحمل کن
من صبر می کنم ، تو هم صبر کن
من خوشحالم ، تو هم خوشحال باش
.
.
.

من می خندم ، تو هم بخند
.

امشب حالم تو پستی بود، شاید یه قسمتایی از حرفامو بعدها پس بگیرم ، شاید اصن نباید اینا رو بهت می گفتم، شاید همون سکوت برای گوشات بهتر بود


شاید
.

3:43 کله سحر دهم مهر 1386
کسی که ممممم... هیچی : خانوم ایگرگ