Wednesday, January 30, 2008

108.






قبلنترا وقتی تو دفترام یا یه جایی چیزی می نوشتم ، مخاطبم همیشه جمع بود...انگار برای یه جمع حرف می زدم ...حالا ولی اینجا نمی دونم چرا همش دلم می خواد مخاطبم یه نفر باشه..اونم یه نفر خاص..نه که همش آقای ایکس باشه ها.. نه..شاید هر" تو "یی که تو اون لحظه ی خاص می طلبم

گفتم طلب یادم افتاد.. ببین ! اون موقع می طلبید..الان نمی طلبه..تو رو خدا ، من یکی دو ماهه که از فکرش اعصابم خورد می شه..ته دلم همش ناراحته از این موضوع..نمی خوام..نمی خوام چون اون موقع می طلبیده ، الان با اینکه نمی طلبه ، به خاطر اینکه اون موقع می طلبیده ، تو کاری بکنی که الان نمی طلبه

می فهمی؟

.

.

.


.'


107.




این که تو از اون فاصله تغییر رنگ چشم منو می فهمی ، ینی دوسم داری؟


حیف که این حرفا بهت نمی آد


.'



106.




ببین اوضاع چه جوری شده که آدمی به اینرسی من ، دلش یه تغییر گنده می خواد
گنده ها..یه خوبشُ


.'

Saturday, January 19, 2008

104.





بک گراندم انقدر بهم انرژی می ده که نمی تونم نگمش..پر از سفال و ماهیه

دی:


.'

103.





اومدم یه پست بذارم ، دیدم یکی بهترشو گذاشتن..بعضیا هم اینجورین دیگه
دی:


.'

Friday, January 18, 2008

102.




دیروز صبح ینی ظهر که از خواب پا شدم ، اصن حوصله ی غصه خوردن نداشتم..هیچی عوض نشده بودا ولی برام مهم نبود دیگه..همینم کافی بود گویا که اسباب خنده ، خودش دال با دال بیاد و بعدشم یه اس ام اس مسرت بخش از یه دوست که تکمیل کنه خوبیمو


.

اولش خجالت می کشیدم اینو پست کنم بعد اون قبلی..ولی روحیات بهاری دختر نپتون ِ دیگه ، نمی شه کاریش کرد
دی:


.'



Tuesday, January 15, 2008

101




همینی که الان پیش اومده یه تیکه از اون تصور یا توهمیه که همیشه تو ذهنم بوده..چیزی که همیشه باعث می شده سعی کنم با تموم وجودم زندگی کنم..از تک تک لحظه ها لذت ببرم (در نوع خودم)..همون چیزی ِ که همیشه خداحافظی رو برام سخت می کرده...همیشه می گفتم نکنه این آخرین باری باشه که..

همین تعطیلات اجباری رو میگم..کی فکرشو می کرد؟ می شه تعمیمش داد به ماه ها..حتی به همیشه


دیشب که برقا رفت..رفتم تو عکسا..آخرین عکسی که توش دارم از ته دل می خندم ، مال 11:13 صبح 6 نوامبر 2007...کی فکرشو می کرد؟

..این روزا دیگه به زور می خندم



.


..شدم عین اون ماهیه که استاد می گفت..همون که ته اقیانوس انقدر نور ندیده که از پوستش درونش پیداست


.'

100.





گیج شدم..نمی فهمم..در موقعیت مبارزه و اثبات خودم قرار ندارم


...همه چیز با آرامش..مثل همیشه...تندی هیچ وقت منو خوب نکرده


.'




Friday, January 11, 2008

99.





...برف همّّّّّیشه ، منو یه راسّ می بره تو بچگیام

.

.

توی او لباسای گرم بافتنی که مال من بودن..تو او شالگردن دسمالی قرمزه که گره می خورد و عاشقش بودم و مامانم دوس نداش ببندمش...

..تو او پاپوش قرمزا که عمه هر چن سال یه بار بزگترشو برام می بافت و تو دو طرف بند دورش از این گوله کامواییا داشت

همیشه دلم می خواس با پاپوشام برم تو خیابون ، مث فیلما...فک می کردم اینم از هموناس..همیشه هم غصم می شد که چرا کفشو نمیشه -از رو پاپوش پوشید...

..تو اون پلیورا..جلیقه ها

همیشه وقتی کسی برام چیزی می بافت ، حس می کردم با تمام وجود دوستم داره...اندازه ی تک تک اون گره ها..البته اون موقع عقلم به گره نمی رسید..ولی می دونستم ..بوی دوست داشتنُ حس می کردم...

...اونقدر ذوق داشتم که از اول تا آخر هر بافتنی روزی چند بار بهش سر می زدم
روزای آخر که از کنارش تکون نمی خوردم و تا تموم می شد و تیکه هاش یه هم می چسبیدن ، می تپوندمش تو تنم و بدو بدو می رفتم به همه نشون بدمش..

میدونم که دیگه هیچ وقت کسی برام چیزی نمی بافه و چه حقیقت تلخی...بزرگ شدم انگار

اما

...همش انگار هنوز ، با همون جثه ی بچگیام...تو پنجره وسطیه نشستم و دارم تماشاش می کنم

...با تعجب و هیجان


.'



Saturday, January 5, 2008

98.







امروز که هق هقم می اومد ، جات خیلی خالی بود..که مثل بچه ها خودمو بندازم تو بغلت

همون قدر ساده و همون قدر وابسته



.'

Thursday, January 3, 2008

97.




من ، مه ، یونواده ، کلپچ ، : دی ، دس ، دسکش ، کوه ،برف ، برف بازی ، شومینه ، قهوه، عدس پلو ، سقف کاذب ، کیک و چایی و...



دی:


یه روز خوب به افتخار برف
.
.
.


.

تنهایی شاید برام دلگیر باشه ، اما غول نیست که بترسم ازش...پس ترجیحش می دم هنوز به خیلی چیزا


.'