Thursday, April 30, 2009



شيراز-ارديبهشت 88


يك سري آثار تاريخي

در كنار طعم نارنج

و بوي بهارنارنج

و چمن عفيف آباد

و يك گله گوسفند

و حافظيه

و حافظيه

و حافظيه

و شور و شعر و شب

و شب

و ماجراهاي اتاق 403

و 304 حتي

و دوستاني بهتر از آب روان

و چيزي از ما


كه جا ماند



.'



Tuesday, April 21, 2009




نیست که نیست... باور کن... بودها...دیگر نیست... دست هام رو می ذارم توی جیبم و پیاده کوچه خیابونای این شهر خواستنی رو گز می کنم و زیر لب آواز می خونم و شعر زمزمه می کنم و هوای بهار می بلعم و لحظه ها رو یک به یک زندگی می کنم و به هر سبزی و هر بارونی و هر نسیمی سلامی بلند میدم و خوشم برای خودم و پر از نور و شن و دار و درختم... و پر از سایه ی برگی در آب... و درونم تنهاست...خیلی... و نیست که نیست که نیست.. نه ز یاری نه ز دیار و دیاری ... انتظار خبری نیست مرا جناب قاصدک.. باور کن دیگه نیست... این هزار بار... برو... برو همونجا که منتظرتند... من دیگر باورم هست که نیست هیچ کس را خبرم... و از این بی خبری رنجم نیست... برو... برو دم خونتون بازی کن بذار ما هم به زندگیمون برسیم... برو دیگر نیایی ها... برو.. .برو آفرین برو


.'



Saturday, April 4, 2009




-آرین؟ این چیه خریدین؟- اشاره به ترازو -

اینو می ری روش میگه دوازده -


.

دی:


.'