Saturday, June 27, 2009




دلش را كه جرات نداشت ببازد

حالا پاك خودش را باخته است

بايد ببيني اش

شبیه ریشوی ژنده پوشی شده است

در جزایر کارتون ها

با دستی سایبان چشم

زیر تک درخت جزیره،

اما جان به جانش کنی

انکار می کند انتظار تو را



عباس صفاري


.'



Sunday, June 21, 2009





خشمم را مي خورم مدام

مي رود در دلم يكراست

مي شود كينه

كينه ام روزي

از همين روز ها

...مشتي

...فريادي

...كوبنده

...برانداز

.

سحر دور هم كه باشد...نزديك مي شود



.'

Thursday, June 18, 2009

بچه ها مچكريم









خيلي وقت بود كه تيم ملي براي من يه اسم خالي بود كه فقط بي تفاوت نتيجه هاشو دنبال مي كردم...اونقدر كه فكر مي كنم آخرين بار كه نشستم با دلهره و هيجان به تماشاش، به تماشاي كامل بازيش، احتمالن بازي با پرتغال بود...شايد بعد از تغييرات مديريتي، بعد از اين ها

حس تعلق بهش نداشتم، تيم من نبود...يك صدم حرص و جوش و هيجاني رو كه سر بازي هاي پرسپوليس مي خوردم و مي زدم و مي داشتم رو سر تيم ملي نمي خوردم و نمي زدم و نمي داشتم

...ديروز ولي

همين تيم ملي صعود نكرده

همين تيم ملي اي كه براي پيدا كردن يه عكس ازش بايد تمام سوراخ سنبه هاي اينترنت ُ بگردم

همين تيم ملي با بازيكن هاي مچبند سبز به دست

تيم ملي وطنم

تيمي كه از ديروز هر بار اسمش مياد مو به تنم سيخ مي شه



.'

Sunday, June 14, 2009




ساعت 3 بامداد
24 خرداد هشتاد و هشت
اينجا تهران
شهرك غرب
هنوز از بيرون صداي بوق و سوت و اعتراض مياد
به طور مداوم از ساعت 12:30
خوابم گرفته ديگه
مي رم مسواك بزنم
از در دستشويي كه ميام بيرون صداي گلوله مياد و موتور
مي دوم پشت پنجره به خيال اينكه باز اين امنيتي هان!
لباس شخصي ان،يكي مسلسل به دست و بقيه با چماق و باتوم،عين مور و ملخ ريختن،با موتور و ماشين و پياده...
انگار كه چه خبره

مي زنن،مي گيرن، دنبال مي كنن مردم رو

يكي از همسايه ها از بالا يه چيزي مي گه...فحشي شايد
يكيشون رو بهش با داد و خشم ميگه"برو تو"

جمعيت اصلي يك ساعت پيش حركت كرده بودن سمت ميدون شهرك و اينجا،توي اين خيابون درجه دو جمعيت خيلي كم بود،كمتر از 50 نفر

كسي نمونده ديگه،
از بالاي خيابون دو تا از لباس شخصي ها يه پسر جوون رو گرفتن و با هول دارن ميارنش پايين و به زور سوار موتور مي كنن و مي برنش

يكي شون كه پياده ست اطرافو نگاه مي كنه،كسي نيست!سوار ماشين مي شه و مي رن
.


همه جا ساكته و صداي جارو مياد
خوابم پريده
.


دارم به هزينه هايي كه بايد بديم فكر مي كنم... تلخه، ولي بي هزينه ممكن نيست، دلم مي گيره



.'



Saturday, June 13, 2009




در آرمانشهر من آدم بي سواد حق راي ندارد

سواد يعني اينترنت،روزنامه
يعني قدرت تشخيص دروغگوبودن وعوام فريب بودن ونقش بازي كردن وبي همه چيز بودن احمدي نژاد
-واقعن نمي دونم چه فحشي بدم-
سواد يعني اعتقادات مذهبي كوركورانه نداشتن


در آرمانشهر من آدم گرسنه وجود ندارد
گرسنه يعني كسي كه با يك گوني سيب زميني و پنجاه هزار تومن پول سير كه مي شود هيچ،راي هم مي دهد به احمدي نژاد،دعا هم مي كند به جانش!
.

خيلي چيزها به آرمانشهرم اضافه مي كنم،شايد هم كم كنم ازش،اما فعلن خشمگينم از اين ملت و واقعن نمي فهمم چي مي گم!




.'