Tuesday, January 27, 2009




هیچ چیز بد تر از کار کردن روی طرحی که وقت نذاشتی روش و باید ببندیش زود و دوستش نداری زیاد هنوز نیست 


.'

Sunday, January 25, 2009




من انقذه دلم میخواس چوپون شَ َ َ َ َََ َ َ َ َ َ م، از این دخترا که دو سه تا بزغاله میدن بهشون که ببرنشون چرا، بعد دختره خودش از بزغاله ها بزغاله تره و کلی ماجراهای هیجان انگیز بین این سه چهار تا بزغاله اتفاق می افته:دی

.

نمونه موردی مشابه: هایدی


.'



Saturday, January 24, 2009




امروز از اون روزای برفی بود که جون می داد واسه عاشق شدن، از او برفا که نیش همه رو باز می کنه تا ته، که تو خیابون همه می خندن! که هیِیییچ کم نداره از یه روز بهاری،یه روز زمستونی توپ... یعنی از ده تا یازده صبح که بیرون بودم غوغا بودا، کیف کردم، کیف....اصلن الان خر کیفم هنوز، بعد میدونی؟ میدونم که یه سالی، تو یه همچین روزی عاشق میشم، شاید دوباره ، چند باره، اما می شم، می دونم

 می دونم



.'






 بابا یکی بیاد به این گزارشگر های مراکز استان ها  بگه، بگه که اون "اوت" ِ نه "اولت"، "کرنر" ِ نه " کرنل"، اَه!!ا

نمی دونم، نکنه من گوشام بد می شنوه، ها؟


.'









امروز یاد اون کارتونه افتادم که روزای کودک و تلویزیون نشون می داد همیشه، همون که یه میمونه بود با هشت نه تا بچه ش! الان فقط یه تیکه هاییش تو ذهنم مونده، ولی خداااا بود1 اون تیکه ش که بچه هه هندونه می خورد، بعد همه ی هسته ها رو یهو تف می کرد، کوه می شد، اسمشوم یادم نمیاد حتی، فقط می تونم بگم خداااااااااااااا بودن، خدااااااااااااااااا!!!!:دی


.'


Thursday, January 22, 2009




زندگی که می رسه به این شبای این مدلی می خوام که نباشه دیگه، بس که زهرن این موقع هایی که طلبت هست و خودت نه ، بس که جر میده بیخ گلو رو این بغض بی صفت، این موقع هایی که دیگه با ناخنک زدن کاری پیش نمی ره، این شبایی که دلم تعلق می خواد و لا یتعلقی لخت و عور می شینه جلوی چشمم که منما، می بینیم؟ 


.'



Thursday, January 15, 2009




اصولن استادهای خوب از زیر دست استادهای خوب در میان، اینه که هر استادی رو و به خصوص استاد خوب رو باید از روی خاطره هایی که از استادهاشون تعریف می کنن شناخت، بله



.'



Wednesday, January 14, 2009




مگه می شه یکی، با اون نسبت دور از آدم، بمیره و توی تمام روز ها و شب های بعد از مرگش در یاد آدم باشه؟ نه مداوم و مکرر، اما بلا استثنا هر روز یا شب، که یه لحظه به خودت میای و می بینی باز داری بهش فکر می کنی 





.'







سوزوندن سوزوندنه دیگه! می خواد توی کوره آدم سوزی باشه، یا با فسفر سفید

.

این دختره که اخبار هی نشونش می ده، که می گه "فاصبروا(فصبروا؟)! فاصبروا! ان الله مع الصابرین" یه حس فوق العاده ای به من میده! احساس می کنم خودمم که دارم داد می زنم، یه هم ذات پندار عجیبی باهاش دارم به طور کلی، سوای این دادش، 

.

خشمگینم


.'

Saturday, January 10, 2009




بهت که فکر می کنم، سرم گیج می ره از خوشی


بهت که فکر می کنم

بهت که فکر می کنم

بهت که فکر می کنم

بهت که فکر می کنم



.'



Friday, January 9, 2009




و پایان این تعطیلات مزخرف رو با خودش جشن می گیرد


.'






حوصله سر رفتن همیشه هم بد نیست! گاهی هم آدم از نق زدن و زر زر کردن و بد خلقی و اینای خودش حوصلش سر رفته و یواشکی سرشو از زیر لحاف آورده، به یک دو نخطه دی البته خجالتی تغییر ماهیت داده و زندگی جدیدی رو از سر می گیرد

دی:


.'




Thursday, January 8, 2009



این پنجمین پستیه که تو این چند دارم می نویسم، امیدوارم تا نره پیش اون قبلی ها که احتمالن هم نمی ره! چون تو یه فاز دیگه ست کلن
.

این که یه شبایی میاد و گیر میکنه، بی خود نیست، فکر که می کنم میبینم واقعن از نظر من یکی از خوش آهنگ ترین شعر های نویی که تا حالا خوندم،این شعر " تو را من چشم در راهم" نیماست

.

تو را من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

در آن دم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم

.

همین
.

بعضی ها هم به خودشون نگیرن

.

مثل اون داداشم که با خدا قهر کرده بود، اول دفترش می نوشت به نام بعضیا





.'





Sunday, January 4, 2009




چیزی بگو

پیش از آنکه در اشک غرقه شوم

خدا را

از عشق چیزی بگو


.

ببخشید آقای شاملو




.'