Sunday, November 30, 2008




گاهي هم راه تموم ميشه و آهنگايي كه مي خواي نه..اون وقته كه مجبوري خونه رو رد كني



.'



Saturday, November 29, 2008




اومده بودم بگم چه سنگين و كند شدن اين روزا، اين روز ها نه ها، روزگار كلن..روزگار من، تنها، نيستن، نميگذرن انگار، بگم كه خوشي ها محدود شدن به بازه ي خودشون و پخش نميشن تو ساعت ها، بگم چقدر...ولي پشيمون شدم


.'


Wednesday, November 26, 2008




يه موقع هايي يه اتفاقايي پيش ميان كه انقدر كمن و كوچيك كه راحت از روشون رد مي شي و هي پيش خودت ازشون مي گذري و مي بخشيشون به قول عمو به اون همه اتفاق خوب گنده! اما بعضي وقتا اين اتفاقاي دور از هم كوچيك كوچيك مي چسبن به هم مي شن يه بغض گنده ، عين الان من، كه باز هم ميدوني بايد بخندي و نديدش بگيري و هيچي نگي و يادت بره...اما نمي دونم چمه امشب كه اينقدر دلم گرفته و هي اون اتفاق كوچيك لعنتي عين پتك كوبيده مي شه تو صورتم و مي دونم كه واقعيت داره و عصبيم مي كنه، بي اينكه بشه گفتش... به خودم مي گم با خودت مقايسه نكن آدما رو، هيشكي قدر تو خر نيست...خر به معناي واقعي كلمه...حمار، به دلم اما نمي دونم چي بگم كه بق كرده نشسته اون گوشه

اين چند خطم اگه نمي نوشتم رسمن مي مردم ديگه


.'




Monday, November 24, 2008




و اما در پايان برنامه ي امشب؛ جا داره تشكر و قدرداني وي‍ژه اي داشته باشم از كامپيوتر عزيزم كه طي اين همه ساعت پا به پاي من بيدار موند و پا به پاي من اومد و به پاي من سوخت- اشاره به قضيه ي تا بماني روشن روشن- و دم نزد...من از همين جا صورت ماهشو مي بوسم و براش آرزوي ارتقاي روز به روز سيستم و طول عمر ميكنم 

دي:


.'


Saturday, November 22, 2008




از معدود زمانهايي كه مي خوام بودنت رو اين روز ها، وقتايي كه فرهاد مي خونه " از تو و از خواستن تو، مي گم و دوباره مي گم" همين خواستن رو فقط...به همين سادگي و تداوم


.'




من امروز تهران را دوست داشتم...آسمان آبي و شفاف و ديوار كوهي سفيدش را و ستاره هاي پر رنگ شبش را...امروز روز خوبي بود..من امروز را دوست داشتم
.



.'

Saturday, November 8, 2008





تو نمي دوني من در مقابل بو هيچ مقاومتي از خودم ندارم كه اين همه به خودت عطر زدي؟ همه ي اتاق رو بو "ت" گرفته ...تا صبح رسمن خل مي شم:دي

تازه اين كه منم، بي چاره اون




.'





...رو ديوار من يادگاري ننويس، تازه رنگش كردم


!!!اقلنش خوش خط بنويس



.'





Friday, November 7, 2008





دقت كرديد تا حالا هيچ به تفاوت هاي " خب منم آدمم" با " مگه من آدم نيستم" ؟

دي:


.'


Wednesday, November 5, 2008




اين طور نيست كه آدم هميشه وسط فكراش ياد چيزي يا كسي بيافته..بعضي وقت ها هم آدم اول ياد يه چيزي يا كسي مي افته و بعد فكر مي كنه به اين كه " چي شد ياد اون افتادم حالا؟ " نه؟

بعد تو ذهنش  چند ثانيه بر مي گرده عقب

و من عاشق اين عقب گرد چند لحظه اي ام


دي:

.


آدما بعضي وقتا مجبورن به خاطر ويگول ها ، گيومه ها ، سه نقطه ها و نقطه ها يه چيزايي رو به جمله شون... به ته جملشون اضافه كنن:.. مثل اون " نه "  سوالي در جمله ي اول :دي 


.'






يكي از بزرگ ترين تفريحات من در دوران طفوليت اين بود كه بيافتم دنبال خاله كوچيكه يا پسر عمه و هر جا مي رن دنبالشون برم و حرصشونو و بعد از مدتي صداشونو در بياروم كه" بسه ديگه برو بازي كن " :دي

اون موقع اونا بچه دبيرستاني بودن و از نظر من در باحال ترين حد ممكن.. مي تونستم ساعت ها بشينم و وسيله هاشونو.. درس خوندشونو.. دوستي هاشونو...نگاه كنم و صدام در نياد

عاشق درساشون بودم و يه حالي مي بردم از اسم " راديكال" و " ايكس" و " ايكس دو " و "جذر" و " اتحاد" و اينا

.

خالم خيلي درس مي خوند..همش توي اتاق بود و سرش تو كتاب..آخر بچه درس خون ِاون موقع بود..نمره هم خوب نمي دادن بهشون..مثلن وقتي 17 - 18 مي گرفت آخر نمره بود...واسه همينم من هميشه عاشق معلم ها و استادايي بودم و هستم كه سخت نمره مي دن...چيه همش 20 -19...عذاب وجدان مي گرفتم اصلن وقتي مي ديدم خالم اونقدر درس مي خوند و مي شد 17 ، من يك پنجم اون نمي خوندم و مي شدم 18 

.

بچه هاي اين دوره زمونه ديگه اين شكلي نيستن..اصلن ماها رو تحويل نمي گيرن، تو يه دنياي ديگن كلن، نمي دونم ، كجان اينا؟



.'



Tuesday, November 4, 2008




امروز تا از در كلاس رفتم تو بهدونه يه اسپري گرفت طرفم و چند ثانيه نگه داشت... تازه رسيده بودم و هنوز تو حال و هواي بيرون بودم و سلام و احوال پرسي با بچه ها و دادن سفارش ها و عجله براي شروع كار كه تموم شه تا بعد از ظهر... بعد رفتم تو يه كلاس ( آتليه؟ ) خالي و تي رو وصل كردم  و خم شدم روي ميزشروع كنم به كشيدن كه متوجه شدم "بوي مردونه مي دم چرا؟" عجب!! 

بعد نه كه امروز از اون روزاي گيجيم بود كه رسمن دور خودم مي چرخم تا بفهمم كدوم وري بايد برم يا يادم بياد چي كار مي خوام بكنم و اينا، قد دسن فاز دو ي دو تا شيت آ دو هر با كه خم شدم روي ميز و مقنعه م اومد جلوي دماغم، برام سوال پيش اومد كه " يعني من امروز صبح تو بغل كي بودم؟" :دي


به جون خودم اگه دروغ بگم



.'