Monday, July 28, 2008






همونقدری که نمی زنم از طعنه بدم میاد.. نه که نتونما.. خدا اون روزُ نیاره.. ولی یه نفر باید خیلی اذیتم کرده باشه که نخوام زبون به دهن بگیرم و هر چی خواستم متلک بارش کنم.. حتی اعتراف می کنم از این کار لذت می برم که حال آدما رو با چهار تا تیکه و متلک بگیرم ؛ یعنی یه جورایی ابلیس درونم به قهقهه می افته ؛ همینه که همیشه تا میاد یه جمله ی نیش داربسته شه و از ذهنم برسه به زبونم ، هزار جور فکر می کنم و تشر می زنم به خودم که نکن ، نگو ، درست نیست ، گناه داره ، نا مردیه ، بی معرفتیه و .. طوری که با خودم فکر می کنم بعضی حرفا امتحان الهی اَن

همیشه هم با خودم می گم چه بی رحمن کسایی که اینطوری ضعف و اشتباه آدما رو می زنن تو سر و پر و گاهی هم حتی ذوقشون..



حالا تصور کن کسی که بهم نزدیکه ، کسی که میشناسدم ، می خواد مامان باشه یا بابا یا دوست یا هر کسی که یه " کس " توی زندگیمه، ضعف یا اشتباهی رو بکوبه تو صورتم .. اونم مستقیم، اونم نه وسط دعوا حتی... ، البته نه که ناراحت شما.. بی خیال تر از این حرفام.. ولی دو سه روز همش به این فکر میکنم که
"واقعن چه جوری دلش اومد؟"




.'




Tuesday, July 22, 2008




این روز ها منم و ته مانده عطر تو

که رفته ای و مانده هنوز


که هی می پرد و می پرد و کمرنگ تر می شود و می دانم

می دانم که

می رود آن هم این روز ها

می مانیم من و ...


.


بوی هر که بود شاید...

اما بوی توست

ثبت شده لامصب

نمی رود و هی من

دیوانه می شوم

دیوانه می شوم

دیوانه می شوم

.

.

.


این روز ها منم و عکس تو

که رفته ای و هنوز می خندد به من

.


این روز ها منم و خنده ی تو

- نه به من اما -

که می لرزاند هر بار دلم را

از " ای جان "

جادویم کرده ای با آن خنده


.

این چه برزخیه خدا؟




.'













اون روز توی تاکسی یه کم خودمو دعوا کردم که بسه دیگه! هی می ندازی پشت گوش..تنبلی ، حوصله هم که نداری هیچ وقت و ببین چقدر کار داری که امروز فردا کردی و آخرم نکردی شون و هی  آرشیو کردی که بعدن بخونی و هنوز نخوندی اینا...همونجا هم با هم تصمیم گرفتیم از آدم "بعدنی" تبدیل بشیم به آدم "همین الآنی"... تو این دو روز "من" انقدر بچه ی خوب و اکتیوی شده که مامانش که من باشم بهش افتخار میکنم...گفتم اسمشو بدم تو برنامتون بخونین که تشویق شه و به این روندش ادامه بده

دست شما درد نکنه:دی



.'







آدم بیشتر از این می سوزه که به خودشون زحمت نمی دن حتی یه معذرت خواهی خشک و خالی بکنن از مردم به خاطر این قطع برق و اینا







.'

Monday, July 21, 2008




به گمونم اون پایینی اولین لینک این وبلاگ بود :دی



.'








این سفری واقعن چیز خوبیست..گرچه وبلاگ بعضی ها را کماکان کج و معوج نشان میدهد - البته نه به کجی ِ موزیلا-  و نیز گرچه ایراداتی هم دارد، اما به سرعتش می ارزد 


هر که خواست من دارم  خلاصه :دی




.'





Saturday, July 19, 2008





...نمی دونم از رفتنش بیشتر ناراحتم یا از اینکه هامون ُ تا زنده بود ندیدم


ماتم برده

ناراحتم

خیلی زیاد




.'




Friday, July 18, 2008






نام تو اَم من

!به یاوه معنایم مکن


احمد شاملو



.

...بیشتر می خونیم




.'


Tuesday, July 15, 2008




دلم ماشه




.'





خودمو می زنم به مردن... سه سوته خوابم می بره، حتی اگه تازه پا شده باشم:دی

از بچگی بلدمش ، انقذه خوبه واسه اعصاب :دی

.


شب به خر:دی




.'



Monday, July 14, 2008




خواب دیدیم، از وقتی پروژه ها تموم شده دیگه خواب هچ ال هف نمی بینم..خوابای آدمیزادی...دیشب توی خواب استاد بهم گفت : " حتی اگه قرار نیست معمار خوبی باشی ، تصمیم بگیر که باشی " خدید و بعد هم رفت

بغضم گرفته بود..با این همه اتفاق دیگه که بعدش افتاد ،الان که بیدار شدم هنوز بغض دارم

بغض از خوشحالی

.


بغض از جایی که الان باید باشم و نیستم

بغض از انتقاد

بغض از گم شدن اون نگاه تحسین آمیز

بغض از نبودن تو

از همه چیز





.'





Sunday, July 13, 2008





...مرگ حقه

.



تنها نماست که می ماند




.'


Friday, July 11, 2008










یادگاری شب تحویل ِ ها


دی:





Tuesday, July 8, 2008





! ینی دوست جون من رسمن عاشق این کامنتای اس ام اسی تما ، به خدا



دی:



.'




یه شبایی که بیدارم تا صبح ، بعد از صدای اذان که از در و همسایه صدای بیداری میاد ، یه حس خیلی خوبی بهم دست می ده، از باز شدن شیر آب ، از روشن شدن چراغا ، از باز و بسته شدن در...از معنویت آدما اونقدر خوشحال می شم که انگار من خدام




.'





Monday, July 7, 2008






گریه کردن ُ خوب بلدم


گریه کردن ُ دوست دارم

.

نی نی که می شینه به گریه..

نی نی که می گیره بهونه..

منم می شینم پا به پاش...نه که مامانشم..

.

مامانا هم نی نی می شن خب...عقلشون میره..فقط می گن " می خوام"

.

" می خوام "

.

من و نی نی ...



.



.'




Saturday, July 5, 2008




..هر کاری می کنم و هر چقدر کار می کنم ، یادم نمی ره ، حواسم پرت نمی شه



.'



Thursday, July 3, 2008





چه بارونی داره می باره این وقت شبی ریز ریز...صبح چه هوایی بشه... رسمن دلم خواست صبح جایی کار داشته باشم...خواب کیلویی چند؟



.'








یه صفحه جلومه که هر چند دقیقه یه بار ری لود ش می کنم



دی:




.'




Tuesday, July 1, 2008





من فکر می کنم این خود هر آدم ِ که احساس خوشبختی و بدبختی رو برای خودش به وجود میاره.ربطی هم به امکانات و آزادی و این چیزا نداره... اصلن اگه این طوری نباشه ، خیلی نا عادلانه میشه ، چون همه ی آدمای دنیا رفاه و آزادی کافی برای اینکه خوشبخت خونده بشن رو ندارن ، نمی شه که این همه آدم به ظاهر بدبخت لذت خوشبختی رو نچشن که...البته نه اینکه بی ربط باشه و شکی هم نیست که رفاه و آسایش تاثیر گذارن ولی اینکه بگیم ما بدبختیم چون پول نداریم ، ما بدبختیم چون آزاد نیستیم به هر کاری ، ما بد بختیم چون تو این مملکت زندگی می کنیم ، ما بدبختیم چون یه احمدی نژادی رییس جمهورمونه... به نظرم خیلی حرف چرتیه..همه ی آدما می تونن احساس خوشبختی کنن ، جدا از مسائلی که به عنوان خوشبختی تعریف میشن...

همین جوری یهویی یاد بلست یه یارویی افتادم توی سیصد و شصتش که نوشته بود "از ایران متنفرم "...با خودم گفتم آخه چرا ؟ بعد دیدم واقعن این آدم احساس بد بختی می کنه که این حرفو زده و دلم سوخت براش که نمی تونه از خوشبختی ظاهریش لذت ببره...

من نمی دونم این آدما چه مرگشونه ولی..

من خوشبختم و راز خوشبختی من "رهایی " ِ...

من روزی خوشبخت نیستم که جسم و روحم سالم نباشن..که نتونم بخندم..نتونم دوست داشته باشم ، نتونم محبت کنم
روزی که حسادت بهم اجازه شاد بودن رو نده

.


همین جوری گفتم یه وری بزنم دور هم باشیم

:دی



.'