Thursday, June 14, 2007

14.

جالبه دیگه
صبم که داشتم صفحات صبحگاهی مو
می نوشتم شمارش چهارده بود
!همون که بعد از سیزده
.


دعا کن امتحانامو خوب بدم , منم قول می دم خوب بخونم
!و جدی
عاشق خودم می شم وقتایی که با یه من عسل هم نمی شه خوردم
وقتایی که جدی ام
و وقتایی که مثل آدم درس می خونم
.

حرف خاصی نیست جز اینکه چقد دلم واسه روزای بی دغدغه و شاد و پر از خنده ی از ته دلی تنگ شده
دیروزم
که داشتم خاطره ها رو مرور می کردم دلم تنگ تر ترشد
کاش بیان اون روزا دوباره

اما فکر که می کنم بیشتر، می بینم همه تلاشمو کردم و حداکثر لذتُ از لحظه هام بردم و هیچ حسرتی به دلم نمونده
و چقدر خوشحالم از این موضوع ، از اینکه از فکر کردن خوشحال می شم
.


از دیشب تا حالا این شعره می لوله تو ذهنم ولم نمی کنه
: می ریزمش تو صفحه

اشک ستاره ریخت
اما نیامدی
ظلمت فرو کشید
اما نیامدی
شب مرد از سکوت
اما نیامدی
وقتم به سر رسید
اما نیامدی
من مرده ام کنون
روییده از خاکم
صد ها گل شقایق؛ لیک ، حتی پی گورم
...هرگز نیامدی

No comments: