Tuesday, January 15, 2008

101




همینی که الان پیش اومده یه تیکه از اون تصور یا توهمیه که همیشه تو ذهنم بوده..چیزی که همیشه باعث می شده سعی کنم با تموم وجودم زندگی کنم..از تک تک لحظه ها لذت ببرم (در نوع خودم)..همون چیزی ِ که همیشه خداحافظی رو برام سخت می کرده...همیشه می گفتم نکنه این آخرین باری باشه که..

همین تعطیلات اجباری رو میگم..کی فکرشو می کرد؟ می شه تعمیمش داد به ماه ها..حتی به همیشه


دیشب که برقا رفت..رفتم تو عکسا..آخرین عکسی که توش دارم از ته دل می خندم ، مال 11:13 صبح 6 نوامبر 2007...کی فکرشو می کرد؟

..این روزا دیگه به زور می خندم



.


..شدم عین اون ماهیه که استاد می گفت..همون که ته اقیانوس انقدر نور ندیده که از پوستش درونش پیداست


.'

No comments: