Monday, February 25, 2008




باز مانده ی روزهای اوج طی شده ام این روزها چنان سرکش شده که تاب نمی آرد حتی تو را خواستن را...چنان پای می کوبد بر زمین و خودم خودم می کند که با خود می گویم پدر سوخته فهمیده لابد که دلم ضعف می رود برای این جفتک انداختن هایش...سر خم می کنم و تن در می دهم به هر آنچه می خواهد از ریز و درشت...که بیشترشان هم نخواستنند و نه گفتن ... این روزها رفاقت قدیمیان چنان پا گفته از نو که می دانم همین فردا پس فرداست که برم گرداند به آن روزها


.'

No comments: