Tuesday, April 29, 2008




یکی از سوالاتی که در دوران طفولیت همش تو ذهنم به وجود می اومد و تعجبم رو بر می انگیخت همانا این بود که چرا با غذا به جای نوشابه یا دوغ یا آب و اینا ، چایی نمی خوریم؟؟

یعنی برام واقعن عجیب بود که آدما اینقدر چایی دوست باشن، ولی حاضر نباشن با غذاشون بخورنش..حالیمم نبود که بابا جون نیم ساعت بعد اونو جدا می خورن ، قشنگ تر هم هست

دوست داشتنام هم حتی یه مدت همین جوری بود .. برام بی معنی بود چیزی رو یا کسی رو دوست داشته باشم ونخوام که تو هر لحظه ای باشه...ولی بعد حالیم شد که بابا جون یه چیزایی ، یه آدمایی ، یه وقتایی نباشن ، قشنگ تر ِ ، قشنگ ترن ، که بابا جون عقلم چیز قشنگیه

الان که عقبم ُ نگاه می کنم کلی از خودم رضایت خاطر دارم که این همه چیز حالیم شده و زندگی قشنگ تر



کُلَنَم که تجربه چیز قشنگیه





.'

1 comment:

Anonymous said...

اووف
داری خانوم می شی؟
یه خانوم ِ با شخصیت ؟ :دی که قصد ِ ازدواجم داره ؟
منم دختری هستم با تمایلات ِ.... ؟
:


.
:دی دی دی دیریم دیریم دیم