Wednesday, August 13, 2008




يه وقتايي كه از بودن كنار يه نفر زياد خوبم.. از كنارش راه رفتن.. از گرفتن دستش.. از حضورش.. انقدر آروم و كم حرف مي شم كه مي ترسم اين سكوت و لبخند پاي خوشحال نبودنم نوشته شه..در حالي كه اين آرامش و سكوت جز آخرين مرحله هاي سر خوشيمه - كه وقتي خوبم اولش نيشم بازه و وسطاش انر‍ژي زيادِ و پر حرفي و شيطنت و مسخره بازي... ولي اون ته ته هاي خوشحاليم ميرسه به يه لبخندي تو مايه هاي " خدايا شكرت " و اينا - اونجا كه دوست دارم همون نگاه قدر شناس  و دستاي گره شده حرف بزنن فقط

.

اينا گير كرده بود اينجا... گفتم كه..عزيييزمي..دقيقن با همين سه تا ي

:)




.'



No comments: