Friday, September 26, 2008





يه سري غصه ها رو زمان خوب مي كنه، يه سري رو سرگرمي با خودش مي بره و يه سري هاشون توي جمع حل مي شن، بعضياشونو بايد نوشت يا با يكي گفت و بغضيا رو بايد اشك كرد ريخت بيرون تا خالي شن، بعضي هاشونو بايد بي خيال شد و بهش فكر نكرد و بعضي رو بايد شكافت و حل كرد، از بعضي بايد فرار كرد و با بعضي بايد جنگيد و...

زيادن

بعضي هاشون اما هستن كه هميشه باهاتن، از يادت نمي رن.. لزومن آزار دهنده نيستن و تو رو به يه آدم غمگين تبديل نمي كنن اما هميشه هستن، تو تنهايي هات، توي جمع، وقتي مي خندي، بعد از گريه، يا وقتي لاي سطراي كتاب مي لولي يا وقتي داري يه پست محشر مي خوني وحتي وقتايي كه داري ساسي مانكن گوش مي دي، از همه بيشتر هم وقتي يه غصه ي ديگه داري...


اين غصه ها به نظرم اصيلن و اصولن هم لازمه ي اصالت هر چيزي همينه..اين كه اون چيز توپس زمينه ي زندگيت حضور دائمي داشته باشه

اينه كه آدم مي شه يه معمار اصيل، يه دوست اصيل، ... يا حتي يه دو نقطه دي بي خيال اصيل يا يه آدم مسخره اصيل

.


اصالت ها قابل احترام و ارزشمندن، دوست داشتني و گاهي ترسناك، كشفشون هم هميشه لذت بخشه البته


.


هر غمي قابل تحمل و سبك مي شه اگه آدم بدونه يه روزي سر مياد، هر غمي

چيزي كه آدمو از پا مي ندازه اون نگراني مدام ه از اين كه بلاخره سر مياد يا نه... اينو اون شب كه مي خواستم باشي فهميدم

.


و اينكه پستوندن از توي تخت خواب كاريست بس طاقت فرسا






.'




1 comment:

Anonymous said...

غم!

:(