Sunday, October 12, 2008






..من نشستم اينجا دارم مي تركم از نوستال‍ژي زدگي...مي تركم دارم..مي ميرم رسمن

صبح سر صبحونه همون طوري كه در سكوت و تنهايي و آرامش تا در حال بلع بودم به اين فكر مي كردم كه چه بچه كه بودم كم آهنگ گوش مي دادم كه يهو با يه جيييييييغ ياد اون نوار كاست كوچولو سالگيم افتادم كه مامان بزرگ كه رفته بود بوشهر پيش عموم اينا ، برگشتني دختر عمو هام داده بودن برام بياره و من عاااااااااااااااااااشقش بودم... عاشقش بودم..عشق مي كردم با هاش...

...واي گل آقا..گل آقا

..وقتي مياد گل آقا بهار مياد تو باغا... مردم امروز..مردم


ظهر فقط تونستم آهو رو پيدا كنم ولي الان كه خود گل آقا رو پيدا كردم انقدر ذوق زدم كه نمي تونم گوشش بدم.. هي پاز مي كنم دو كلمه مي نويسم دوباره گوش مي دم..دارم مي ميرم از هيجان... تازه يادمه اون موقع اون بچه هه كه اولش مي گفت وقتي مياد گل آقا بهار مياد تو باغا هميشه فكر مي كردم دختر عمو كوچيكمه و اون آقاهه هم كه مي خونه عمومه... اصن بيشتر واسه همين باهاش عشق مي كردم و تصور مي كردم كه اونا خودشون اينو خوندن.. اونم براي من..فكرشو بكن :دي



بعد موضوع مهم كه از غم انگيز ترين موضوعات زندگيمم هست اين بي تفاوتي بزرگ ترهامه...اون موقع من بالا سرم يه پدر و مادر، يه مادر بزرگ، دو تا عمه و يه پسر عمه كه ده سال ازم بزرگ تر بود داشتم ولي هيچ كدوم اينا هيچ وقت به سوالاي من جواب درست و حسابي نمي دادن و به تصوراتم هميشه مي خنديدن – خنده ي مهربون نه براي مسخره كردن..شايد با خودشون مي گفتن بچه ست ديگه، بذار خوش باشه – و بيشترين جوابي كه من براي سوالام مي شنيدم اين بود كه "خودت بزرگ مي شي مي فهمي".. همين جواب ندادن ها و بي توجهي به راهي كه تصوراتم دارن مي رن درسته كه خيالاتمو بال و پر داد و تصوراتمو با مزه كرد ، ولي خوش خيالم و خوش باورم كرد، خيلي وقتا باعث شد دوستام بهم بخندن - كه البته من ناراحت نشدم هيچ وقت و حتي خودمم خنديدم باهاشون و هنوزم مي خندم - ؛ و بعد كه من بزرگ مي شدم و مي فهميدم كه تصورم اشتباه بود، باز هي مي خنديدم ولي كم كم كه اين خنديدن ها زياد شد، من به اين نتيجه رسيدم كه تصوراتم خيلي وقتا مي تونه اشتباه باشه و اين خودش ديگه كافي بود براي گرفتن جسارتم..جسارت حرف زدن و نظر دادن توي جمع..جسارت خلاقيت..جسارت طراحي..خيلي چيزا..يه غصه ي جديه جدي



من براي خودم يه پا خود روان كاو شدم :دي

.

آره خلاصه اينكه تا همين امروز صبح نمي دونستم اين آهنگا رو كي خونده و فكر مي كردم عموم و دختر عمو هام لابد عوض اون يه ماهي كه مامان بزرگمو بهشون قرض داده بودم، خودشون تو خونشون برام خوندن و ضبط كردن :دي


.



.

.'



No comments: