Tuesday, March 3, 2009

ببين اين منم...اون هم تويي...كه نيستي






.

سلام آقای ایکس عزیزم

چند روزی بود که می خواستم برات نامه بنویسم، از روزی که به دنیا اومدم، می خواستم بیام بگمت که چقدر این روز ها خوبن و خوب می گذرن و یه عالمه اتفاق و انرژی و حس خوب غالب بر زندگی شده

می خواستم بگمت انقدر خوبه که دلم نمیاد بگذرونم روز ها رو..که حیفم میاد بی تو

می خواستم بگمت که چقدددرر جات خالیه بی شرف

می خواستم بگمت اون روز هفت صبح که شد چشمامو بستم و ... هیچی!ا 

هیچ هم نمی خواستم از ترس هایی که گاهی بد منو می گیرن بگم که هول کنی

بعد می دونی؟ از سر شب که این عکس رو دیدم چپوندمش توی دسکتاپ و یه بند می گم " واااای" " وای" "وااااای" ...انگار کن که این عکسه رو از این روز های من گرفته باشن..هر گوشش انگار یه گوشه از منه..حتی قدّ موهاش...این شد که گفتم کلن بذارمش برات...عکسی از اوان بیست و چهار سالگی


همین
دیگه چیزی نمی گم...باقی شو شاید که روزی دیگر

مواظبت باش!آفّرین

.

سیزدهم اسفند هزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی

خانوم ایگرگ


.'



2 comments:

Anonymous said...

vaghean khosh behalet. az tahe del behet ghebte mikhoram !
rasti cheghad bozog shodi ! :D

یگانه said...

از چه لحاظ اون وقت؟
.
آره دیگه!:دی