Tuesday, April 21, 2009




نیست که نیست... باور کن... بودها...دیگر نیست... دست هام رو می ذارم توی جیبم و پیاده کوچه خیابونای این شهر خواستنی رو گز می کنم و زیر لب آواز می خونم و شعر زمزمه می کنم و هوای بهار می بلعم و لحظه ها رو یک به یک زندگی می کنم و به هر سبزی و هر بارونی و هر نسیمی سلامی بلند میدم و خوشم برای خودم و پر از نور و شن و دار و درختم... و پر از سایه ی برگی در آب... و درونم تنهاست...خیلی... و نیست که نیست که نیست.. نه ز یاری نه ز دیار و دیاری ... انتظار خبری نیست مرا جناب قاصدک.. باور کن دیگه نیست... این هزار بار... برو... برو همونجا که منتظرتند... من دیگر باورم هست که نیست هیچ کس را خبرم... و از این بی خبری رنجم نیست... برو... برو دم خونتون بازی کن بذار ما هم به زندگیمون برسیم... برو دیگر نیایی ها... برو.. .برو آفرین برو


.'



4 comments:

ehsan said...

khob nabashe, velesh kon, ma ke kheire saremon do se nafaro peyda kardim, akharesh ba sar khordim too difal, ke arezoo kardim ey kaash,... naboood ke naboood.

یگانه said...

خب اصلن اونی که من گفتم که این نبود که احسان

ehsan said...

pas hichi :D

mashenka said...

kheily in neveshtato dost dashtam..kheily ha!