Sunday, July 4, 2010



 از پنجشنبه همین جور یه ریز توی مغزم دعواست! هیچ آبی آتیشمو خاموش نمی کنه! چشمامو که می بندم از توی مغزم صدای شمشیر و جنگ و هیاهو میاد! جدن میاد! ضربه های شمشیر دو تا لشکر که دارن با هم می جنگن رو قشنگ حس می کنم اون تو! یعنی می خوام بگم چنین حسی دارم! از پنجشنبه مدام دارم باهاش دعوا می کنم! با همه دارم دعوا می کنم و بیشتر از همه با اون! هی توی مغزم دارم جوابشو می دم!!! با این وضعی که داره پیش می ره و این همه نا آروم که هستم، مطمئنم اگه فردا کوچکترین اتفاقی بیافته ، اگه نخواد بیاد، اگه دیر بیاد، اگه باهام کرکسیون نکنه، اگه گیر الکی بده به طرحم، اگه حد اکثر واسه یه ماه  دیگه وقت دفاع بهم نده، اگه  بگه نمی رسه، اگه بگه کار داره، اگه هر اتفاقی که باب میل من نباشه بیافته هیچ چیزی و هیچ کسی نمی تونه جلوی زبونمو بگیره!! حتی اگه بخواد منو بندازه! حتی اگه بخوان بندازنم بیرون از دانشگاه! بریدم!!!

دو تا خط می کشم! دستم می لرزه! می گم فردا اینو ببینه مسخره می کنه که این چیه کشیدی! اینطوری می خوای دفاع کنی! صدای مسخره کردنش توی گوشمه! بعد هی هر بار می پرم گازش می گیرم این نتیجه ی به جای هفته ای دو بار، دو هفته یه بار کرکسیون کردنه! اونم با اون طرز گوش دادن! و فیلان و بیسار! می گم! به خدا می گم! اما بعدش عین خر بغض می کنم زبونم بند میاد

بغض هم نمی کنم اصلن! می گم! خلاص!
این کابوس باید  تموم شه!!

.'



2 comments:

سیاوش said...

هفته ی پیش آخرین شبی بود که در بستن پایان نامه ی یکی رفتم بهش کمک کردم ...از یکی کمک بگیر، بندش بره تکنیکلی! پایان نامه مثل مردابه

Southern Garage Doors and loading dock systems said...

Peace