Tuesday, January 31, 2012





امروز یک دور کامل آب و هوا‌ها و اقلیم‌ها و فصل‌های مختلف رو تجربه کردم, صبح قطبی بودم, یخبندان و لرزان, بعد بارونی شدم کمی, بعد ابری و دلگیــــــــر و بعدش طوفان و بعد هم رعد و برق و تگرگ.

اون شب داشتم به بهار می‌گفتم که دلم می‌خواد برم لب دریا, یا نوک کوه و انقدر داد بزنم تا گلوم پاره شه, امروز از روی همین تخت خودم انقدر بلند بلند گریه کردم و بی صدا داد زدم که پاره شد, حتی از صدای خودم هم ترسیدم, اما تموم شد بلاخره و بعد ابرها رفتند کنار و خورشیدم در اومد و آفتاب زد و گرم شدم.

بعد خیال تو اومد و برای سال‌های آینده‌مون برنامه ریختم, برای ده سال تقریبن, طوری که بزرگترین مشکلمون انگار انتخاب اسم بچه‌ی اولمونه و حالا مست از رویاهای اردیبهشتی ولو شدم روی تخت و فقط تو رو کم دارم تا گُله به گُله ببوسیم و تابستون شم
.

خوبِ خوب نیستم, اما خوبم و فقط دو هفته وقت دارم که پنجاه و پنج قلم کار نکرده‌م رو تموم کنم و روحیه‌ی خر "هیچ وقت دیر نیست, تو می تونی"م دوباره زنده شده امروز و همین.. باشد که رستگار شویم همه‌مون دور هم دسته جمعی



.'

No comments: