Friday, July 27, 2007

comment!


:D
>:D< . چه شبی بود و چه فرخنده شبی آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید کودک چشم من این قصه ی ناب از لبان تو شنید . . . کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد قصه ی نغز تو از غصه تهیست باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم به قول شماها پی نوشت: گفته بودم که یه چیزایی رو دوس ندارم در ملا عام بگم واسه همینم ایجا کامنت گذاشتم تا مال خودمون تنها باشه :X :* :D

1 comment:

W. said...

باز هم قصه بگو...قصه ی بی غصه :دی

:**
هاگ!