Friday, September 14, 2007

60.





!می گه فکر می کنم تمومه همه چی
می گه از وقتی یهویی باهات آشنا شدم ، می بینم که حرفات ، خیلی خیلی شبیه اون پارتنر ی ِ که دنبالش می گردم ، شوکه شدم
می گه اولش فک کردم داری یه مشت حرف خوب سر هم می کنی ، ولی بعد دیدم تو همونی که می خوام
می گه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تو در حال اوسگل(درسته دیکتش؟) کردنم نیستی و ذوق زده شدم

...به نظرم خیلی دوسم داره


!هاه ها
! حتی اونقد با خودش پیش رفته که می گه من دوس دارم یه سری حریمارو رعایت کنیم تو اجتماع
مثلن چهار روز دیگه که گاهی با مترو میریم با هم این ور اون ور ، دوس دارم تو بری قسمت خانوما
.

می گه نمی شه نری؟

.

!یکی نیست بگه هوی عموو
!دستی رو بکش ! سرازیریه
!من که به این زودی سوار نمیشم

.


!ازش خوشم نمی آد زیاد
!یه نموره غیرتی می زنه ، شایدم زبون نفهم ، همینه که من تا اطلاع ثانوی نیستم

.

No comments: