Friday, September 21, 2007

63.







دچار خود شیفتگی حاد شدم، چپ و راست می رم جلوی آینه ، هی خودمو نیگا می کنم ، خندم می گیره... بعد که می خندم، دچار " ای جان ! خندشو ، چشاشو ،..." می شم، بعد دو سه تا عشوه واسه خودم میام ... یه کم می رم عقب تر و باز دو سه تا حرکت
نمایشی میام و
.
.
.

!بعد از سه – چهار دیقه یه ندای درونی بهم می گه : جم و جور کن خودتو بابا


خود شیفتگی که خدایی نکرده گناه کبیره نیست ؟ صغیره چی ؟
مالیات و اینا هم که نداره ! نه ؟
.



نااااااااااااااااااااا نَ


مامانم که از بچگیام تعریف می کنه ، می خوام شیرجه بزنم به بیست- بیس یه سال پیش و اون بچه ی کچل ِ شیطون ِ همیشه متعجب ُ بگیرم بغلش کنم ، لپشو بکشم و اگه شد گازشم بگیرم


بررسی کردم ، وقتایی نمی خندم که متعجبم ، یا شاید برعکس ! شایدم واسه این این طوری فکر می کنم که وقتی می خندم چیز دیگه ای تو صورتم قابل تشخیص نیست
تا تعجب از تو عکسام بره سه چهار سال طول کشیده.. یعنی سه چهار سال زمان برده تا به اینجا عادت کنم

...آخه تو سیاره ی ما هیشکی مو نداشت، شمع نبود ، دوربین نبود

.


اگه بچم شبیه خودم باشه ، من به مدت هفت سال یا کار نمی کنم ، یا مثل کانگرو می بندمش به خودم و یه کلاه ایمنی میذارم سرش و با خودم می برمش سر پروژه

!الهی قربونش بره مامانش


1 comment:

Anonymous said...

الهی خاله قرررررربونش بره
.
ناااااااااااااااااااانَ
جاااااااااااااااااااااااانم

.
ما تو یه سیاره بودیما..گچلللللل :))
.
جاااااااانم
میاریش شرکن ینی؟
:دی