Saturday, September 6, 2008





آدم اين موقع از اين شبا كه يه عالمه غم مي ريزه تو دلش و احساس تنهايي و بي كسيش مي زنه بالا وكلي حساس مي شه ها، اصن نبايد بياد پست بذاره; چون فردا صبحش آفتاب كه در اومد مياد پاكش مي كنه و كلي هم تعجب تازه كه يعني من ديشب حالم اينقدر بد بوده كه؟

ولي شبه ديگه، از يه موقع هايي به بعدش همه مي رن تو لونه هاشون وماهي مي مونه و تنگش و دل تنگش و اين بغض لعنتي مث سنگش كه هي مياد و اشك مي شه، اما كم نمي شه



.'

1 comment:

Anonymous said...

up kon!