Wednesday, November 5, 2008




يكي از بزرگ ترين تفريحات من در دوران طفوليت اين بود كه بيافتم دنبال خاله كوچيكه يا پسر عمه و هر جا مي رن دنبالشون برم و حرصشونو و بعد از مدتي صداشونو در بياروم كه" بسه ديگه برو بازي كن " :دي

اون موقع اونا بچه دبيرستاني بودن و از نظر من در باحال ترين حد ممكن.. مي تونستم ساعت ها بشينم و وسيله هاشونو.. درس خوندشونو.. دوستي هاشونو...نگاه كنم و صدام در نياد

عاشق درساشون بودم و يه حالي مي بردم از اسم " راديكال" و " ايكس" و " ايكس دو " و "جذر" و " اتحاد" و اينا

.

خالم خيلي درس مي خوند..همش توي اتاق بود و سرش تو كتاب..آخر بچه درس خون ِاون موقع بود..نمره هم خوب نمي دادن بهشون..مثلن وقتي 17 - 18 مي گرفت آخر نمره بود...واسه همينم من هميشه عاشق معلم ها و استادايي بودم و هستم كه سخت نمره مي دن...چيه همش 20 -19...عذاب وجدان مي گرفتم اصلن وقتي مي ديدم خالم اونقدر درس مي خوند و مي شد 17 ، من يك پنجم اون نمي خوندم و مي شدم 18 

.

بچه هاي اين دوره زمونه ديگه اين شكلي نيستن..اصلن ماها رو تحويل نمي گيرن، تو يه دنياي ديگن كلن، نمي دونم ، كجان اينا؟



.'



No comments: