Sunday, June 24, 2007

18.



چقد این عکسایی رو که از عزلت درشون آوردم دوست دارم
که واقعن
تهشون یه چیزایی می بینم که کمک می کنه بهم
چه تو تصوراتم و چه تو واقعیت ها
چه استادی شدم واسه خودم چه تحلیلی می کنم عکسا مو که اون روز چه حالی داشتم و اون یکی روز چه حالی
و چه جالب که عکسای نوزده بیست سال پیش چه خوب واقعیتا و خصوصیات امروزمو نشون می دن که چقد احمق و بعضن بد اخلاق و کلافه بودم که چی می خوان این آدما از جون من و چرا ولم نمی کنن
و چه متفکرانه بودم گاهی و توی خودم که اصلن نه حواسم بود به دور و برم و نه مهم بود برام که
چی شده و امروز چه خبره
. .. و همه ی اینا منو یاد اون کودک ماهی تو اون کتابه میندازه که گاهی اوقات می رفت به نپتون و تو این دنیا نبود
یادش به خیر

1 comment:

W. said...

:******
:D