Tuesday, March 25, 2008





..تو چند روزی که ماکو بودم انگار چند سال بزرگ شدم

..دیدن واقعیت هایی که همیشه می دونستم هستن و همیشه ازشون می ترسیدم از بچگی

دلم هی می گرفت ، هی می گرفت ، هی می دید ، هی می گرفت

...خیلیا دیگه نبودن..خیلیا هم بودن و دیگه نبودن

از اولشم بوی عید نمی اومد

تازه پتوی نارنجیمم یاد هیچکس نمونده بود..هر چی گشتم پیداش نکردم


ولی به جاش یه عالمه عیدی و کادو گرفتم :دی


.

می خواستم بگم خدایا لطفاً از اون بالا دستمو محکم بگیر، که دیگه اینقدر نترسم


.

من سه روزه سرما خوردم..چرا پس هیشکی حال منو نمی پرسه؟

کمبود محبتم تازه خوب شده ها ، می زنه بالا دو باره ها

گفته باشم

دی:



.'


No comments: