Monday, July 28, 2008






همونقدری که نمی زنم از طعنه بدم میاد.. نه که نتونما.. خدا اون روزُ نیاره.. ولی یه نفر باید خیلی اذیتم کرده باشه که نخوام زبون به دهن بگیرم و هر چی خواستم متلک بارش کنم.. حتی اعتراف می کنم از این کار لذت می برم که حال آدما رو با چهار تا تیکه و متلک بگیرم ؛ یعنی یه جورایی ابلیس درونم به قهقهه می افته ؛ همینه که همیشه تا میاد یه جمله ی نیش داربسته شه و از ذهنم برسه به زبونم ، هزار جور فکر می کنم و تشر می زنم به خودم که نکن ، نگو ، درست نیست ، گناه داره ، نا مردیه ، بی معرفتیه و .. طوری که با خودم فکر می کنم بعضی حرفا امتحان الهی اَن

همیشه هم با خودم می گم چه بی رحمن کسایی که اینطوری ضعف و اشتباه آدما رو می زنن تو سر و پر و گاهی هم حتی ذوقشون..



حالا تصور کن کسی که بهم نزدیکه ، کسی که میشناسدم ، می خواد مامان باشه یا بابا یا دوست یا هر کسی که یه " کس " توی زندگیمه، ضعف یا اشتباهی رو بکوبه تو صورتم .. اونم مستقیم، اونم نه وسط دعوا حتی... ، البته نه که ناراحت شما.. بی خیال تر از این حرفام.. ولی دو سه روز همش به این فکر میکنم که
"واقعن چه جوری دلش اومد؟"




.'




No comments: