همونقدری که نمی زنم از طعنه بدم میاد.. نه که نتونما.. خدا اون روزُ نیاره.. ولی یه نفر باید خیلی اذیتم کرده باشه که نخوام زبون به دهن بگیرم و هر چی خواستم متلک بارش کنم.. حتی اعتراف می کنم از این کار لذت می برم که حال آدما رو با چهار تا تیکه و متلک بگیرم ؛ یعنی یه جورایی ابلیس درونم به قهقهه می افته ؛ همینه که همیشه تا میاد یه جمله ی نیش داربسته شه و از ذهنم برسه به زبونم ، هزار جور فکر می کنم و تشر می زنم به خودم که نکن ، نگو ، درست نیست ، گناه داره ، نا مردیه ، بی معرفتیه و .. طوری که با خودم فکر می کنم بعضی حرفا امتحان الهی اَن
همیشه هم با خودم می گم چه بی رحمن کسایی که اینطوری ضعف و اشتباه آدما رو می زنن تو سر و پر و گاهی هم حتی ذوقشون..
حالا تصور کن کسی که بهم نزدیکه ، کسی که میشناسدم ، می خواد مامان باشه یا بابا یا دوست یا هر کسی که یه " کس " توی زندگیمه، ضعف یا اشتباهی رو بکوبه تو صورتم .. اونم مستقیم، اونم نه وسط دعوا حتی... ، البته نه که ناراحت شما.. بی خیال تر از این حرفام.. ولی دو سه روز همش به این فکر میکنم که
"واقعن چه جوری دلش اومد؟"
.'
No comments:
Post a Comment